نام تو را زمزمه ی جان کنم زنده اش از چشمه ی ایمان کنم
سنگ زنم نفس نگون بخت را حل کنم این مسأله ی سخت را
دست به دامان شفق می زنم دفتر عشّاق ورق می زنم
پـای برون از همه هستی نهم بی سر و پا گشته ز مستی رهم
نام تو چون در دل و جانی نشست قامت ابلیس ز نامت شکست
گر تو بخوانی به کسی ننگرم «ور تو برانی به که روی آورم؟»
نغمه ی سکوت
در روستایی در دیار کوه های سربه فلک کشیده ی بختیــــــاری دیده به جهان می گشاید و هوای پاک کوهستان و آب با صفای چشمه ها، صفابخش روح و جانش می گردد.
سال 1354 در حالی که تنها یک بهار از عمر خویش را در محیط دل انگیز روستا تجربه کرده بود به خاطر شرایط کار پدر، روستا را به قصد اقامت در اصفهان ترک می گویند.
ایّام سبز کودکی را در هیاهوی دبستان و دوره ی راهنمایی و دبیرستان را در بین محبّت دوستان به پایان می رساند.
دوره ی تربیت معلّم را در رشته ی مورد علاقه ی خود،یعنی ادبیّات به پایان رسانده، به تدریس ادبیّات در مدارس راهنمایی می پردازد.در همین حین نیز مدرک کارشناسی ادبیّات را از دانشگاه آزاد نجف آباد اخذ می کند.
درسال 1385 مجموعه ای از اشعار خود را با نام«نغمه ی سکوت»منتشر نمود. این مجموعه شامل حکایات زیبا و اشعار انتقادی،اجتماعی شیرین است.اغلب این اشعار مایه ی طنز دارد.
ای پادشاه اِنس و جان,ما را نمی خواهی مگر؟
ای آشنا ای مهربان,ما را نمی خواهی مگر؟
این جان چو برگی زردشد,آن دین من پردرد شد
از دست رفته این و آن,ما را نمی خواهی مگر؟
در کوچه های بی کسی,با یک جهان دل واپسی
از ما نمی گیری نشان,ما را نمی خواهی مگر؟
بر درگه احسان تو,چون حلقه بر درگشته ام
از ما گذر کردی چنان,ما را نمی خواهی مگر؟
دیگر ندارم طاقتی,از دست رفته هستی ام
یا حضرت صاحب زمان,ما را نمی خواهی مگر؟
از کتاب نغمه ی سکوت
باز هم در کوچه های بی کسی
نغمه هایم بوی دستانت گرفت
دست ها،بی جان ولی پر از امید
التماسی کرده دامانت گرفت
باز هم از گوشه ی ویرانه ای
پیرمردی ناله از بیداد کرد
از هجوم فتنه های روزگار
نامِ شیرین تو را فریاد کرد
باز هم در خانه ای بی سرپرست
در کنار یک تنور آتشین
اشک های جاریش را مادری
می کند مخفی به کنج آستین
یا علی! ویرانه های جان ما
بر قدم هایت کشیده انتظار
ناله ها و اشک هامان جاری است
از ستم های پلید روزگار
ای مسیحِ جانِ بیمارانِ غم
ای تو ابراهیم بت های زمان
ما گرفتارانِ فرعون تنیم
موسیا! بازآی و قومت را رهان
ن