هر کسی هم سفر خسته دلان است,بیاید
هر کسی خسته ز اندوه جهان است,بیاید
جان مجروحِ محبّت زده ی آن که ز غربت
دلش افسرده ز جور دگران است,بیاید
خفقانی که گلو جورِ فشارش نتواند
هر که افتاده به دام خفقان است,بیاید
یک جهان مهر نهان است به دستان سخاوت
هر که را طالب مهر دو جهان است,بیاید
ضامنی گشت نگاهش,سر سودازده را دوش
هر که از جمله ی سودازدگان است,بیاید
چو کبوتر به میان حرمش ناله زنانیم
هر که در حلقه ی ما ناله زنان است,بیاید
بی گمان گشت دلش هر که در این خانه درآمد
هرکسی غرق به دامان گمان است,بیاید
حرم سبز رضا کرده رضا جان ملولم
هر ملولی که دلش سیر زجان است, بیاید
هر که باشی و زهر جا که بیایی به حریمش
چون امام همه انس و همه جان است,بیاید فراست عسکری- از کتاب نغمه ی سکوت
در نظر اوّل معنا چنان می نماید که«مانند بهار به آرایش و زیبایی ظاهری خود نپرداز.زیرا همان گونه که دست روزگار در بهار طمع می کندوخــــزان آن را از بین می برد،تو را نیز از بین خواهد برد.»
معنای مذکور شاید کامل باشد امّا سؤال برانگیز و نامفهوم است.آیا رسیدگی به خود و زیبایی ناشایست است؟و…
به نظر می رسد،برای روشن نمودن معنای بیت،تکیه و تأکید بر«خویشتن آرایی»و روشن کردن مقصود آن باشد.
با اندک تأمّل،می توان دریافت،مقصود از خویشتن آرایی،آرایش و زیبـــــایی ظـاهری نمی تواند باشد.چنان که در چهارچوب خود پسندیده،نیکو و قابل ستایش است ـ اللهُ جمیلُ وَ یُحشبُّ الجَمال.
امّا ظاهراً مقصود،آشکار ساختن استعدادها و توانایی ها یا مباهات،فخر و تکبّر به امتیازات و خلاصه ی مطلب جلوه گری و خودنمایی باشد.که حاصل آن چیزی جز برانگیخته شدن حسادت ها کینه هاو دشمنی ها نیست.همان گونه که یوسف مصری که زیبـــایی اش ضرب المثل شده است،با ابراز احساسات پدر بزرگوارشان و در نتیجه آشکار نمودن زیبایی صورت و سیرت وی،نــــاخواسته آتشی در خرمن حسادت برادران وی افروخت وآن شد که شنیدیم.
نظامی علیه الرّحمه در مقدّمه ی«لیلی و مجنون»خطاب به حسودان گوید:
این است که گنج نیست بی مــــار هرجـــا که رطـب بــود،بــود خار
هر نامــور که او جــــهان داشت بد نام کنی ز همـــــــرهان داشت
یوسف که زمـاه عِقــــد می بست از حِقــــد بــــرادران نمـی رست
عیسی که دمـــش نداشت دودی می بـــُـرد جفــــای هر جهـودی
احمد که ســـرآمد عــرب بود هـم خسته ی خـــــارِ بـولهب بود
دیراست که تاجهـان چنین است بی نیش مگس کـــــــم انگبین است1
عارف نامی،مولای رومی در داستان«کنیزک و پادشاه»آن جا که زرگر زیبــاروی
(معشوق کنیزک)به تدبیر حکیم غیبی بیمار شده تا عشق کنیزک را از او متوجّه پادشاه سازد.از زبان زرگر چه زیبا دشمن سازیِ امتیازات،جلوه گری ها و خویشتن آرایی ها را به تصویر می کشد.
خون دوید از چشم همچون جویِ او دشمنِ جان وی آمـد رویِ او
دشمن طاووس آمــد پــــــرّ او ای بسی شـه را بکشته فرّ او
گفت مـن آن آهـوم کـز نـــافِ من ریخت آن صیّاد خون صـافِ من
ای من آن روباه صـحرا کـز کمین سر بریدندش بــرای پوستین
ای من آن پیلـی که زخـم پیلــبان ریخت خـونم از برای استخوان2
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.نظامی گنجوی ـ الیاس بن یوسف ـ کلّیّات خمسه نظامی گنجوی(لیلی و مجنون) ـ بامقدّمه ی دکتر معین فرـ چاپ اوّل ـ ص374ـ انتشارات مهتاب ـ سال چاپ 1370.
2.مولانا ـ محمّد بلخی ـ مثنوی معنوی ـ تصحیح نیکلسون ـ چاپ سوم ـ دفتر دوم ـ بیت 207 تا 211 ـ انتشارات بهزاد ـ سال 1368.
گفته اند:«به قدر بود باید نمود.»و خواجه ی بزرگوار،پیرهرات می فرماید:«آن نمای که آنی.»1 امّاآن که خواهد از تیر حسد حاسدان در امان بماند،آن به که به قدر بود هم ننماید.آن گونه که خدای عزّوجلّ رسول خویش را از شرّ حسودان به پناه جویی از خودمی خواند ـ …قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ … وَ مِنْ شَرَِ حاسِدٍ إِذا حَسَد»زیرا رازداری خود از اسباب حصول موفّقیّت است.
«اِسْتَعینُوا عَلی إِنجاحِ الحَوائجِ بالکتمانِ فانَّ کُلَّ ذیْ نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ» پیامبراکرمr
«با مخفی کردنِ رازها به برآمدن نیازها و حوائجتان کمک کنید.زیرا هر دارنده ی نعمتی مورد حسد قرار می گیرد.» 2
گورْ خانه یْ رازِ تو چون دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر که هر که ســـرّ نهفت زود گردد بامرادِخویش جفت3
نیکان همیشه بیش از دیگران مورد حسد واقع شده اند.«… صد چندان که دانا را از نادان نفرت است،نــــادان را از دانا وحشت است.» 4پس آن به که،هر کس گوهر حُسنی دارد،در صندوق استوار رازداری نهـد و بر آن قفل ها زند،تا روزگار و مـردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.انصاری ـ خواجه عبدالله ـ رسائل جامع(رساله ی واردات) ـ تصحیح استاد وحید دستگردی ـ چاپ ششم ـ ص 32 ـ انتشارات فروغی ـ سال 1371.
2.استادفروزان فر ـ بدیع الزّمان ـ احادیث مثنوی ـ چاپ پنجم ـ ص 3 ـ انتشارات امیرکبیرـ سال 1370.
3.مثنوی معنوی ـ دفتر اوّل ـ بیت 175 و 176.
4. سعدی شیرازی ـ مصلح بن عبدالله ـ کلّیّات(گلستان) ـ تصحیح محمّد علی فروغی ـ چاپ نهم ـ ص137 ـ انتشارات امیرکبیرـ سال 1372
روزگاردر اوطمـع نکنند و در نتیجه حصـول مطلوب و مقصود امکان پذیر شود.زیرا:
دانه باشـــی مرغکـانت برچنند
غنچه باشــی کودکـانت برکنند
دانه پنهــــان کن به کلّی دام شو
غنچه پنهـان کن گیــــاه بام شو
هرکه داد او حُسن خود را در مزاد
صد قضای بـد سوی او رو نهاد
حیله ها و خشم هــا و رشک ها
برسرش ریزد چو آب از مشک هـا
دشمنــان او را ز غیرت می درند
دوستـان هم روزگارش می بـرند
آن که غــــافل بود از کِشت و بهار
او چـه دانـــد قیمت این روزگار
در پنـــاهِ لطف حق باید گریخت
کاو هــزارن لطف بر ارواح ریخت1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.مثنوی معنوی ـ دفتر اوّل بیت 1835 تا 1841
بار آرزوی توفیق
فراست عسکری
بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیـار
بسیار شنیده ایم که دل بستن به دنیا بس مکروه و ناپسند است.دنیاپرستان آدمیانی پست و دور از انسانیت اند.چه دست ها که زدست دنیا بر آسمان و چه ناله ها که از جفای دوران،مایه ی آزار فلک شده است.
دل در این پیــــرزن عشوه گر دهـــر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
دنیـا زن پیر است چه باشد ار تو
با پیرزنی انس نگیری دو سه روز ابوسعید
ترک دنیا گیر تا سلطان شـوی ورنه گر چـرخی تو،سرگردان شوی
زهر دارد در درون،دنیا چومـار گر چه دارد در بــرون،نقـش و نگار
زهر این مارِ منقّش،قاتـل است می گریزد زو هرآن کس عاقـل است
مولانا
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا مرو ای مرد که این طایفه نامردان اند شهریار
آلوده ی دنیــا جگرش ریش تراست آسوده تر است هر که درویش تر است
هر خر که برو زنگی و زنجیری هست چون به نگری بــار براو بیش تر است ابوسعید
نان و حلوا چیست؟اسباب جهان کافت جـــان کهانست و مهــان
آن که از خوف خـدا دورت کند آن که از راه هــدی دورت کند
آن که او را بــــر سر او باختی وز ره تحقیق دور انداخــتی
تلخ کرد این نان و حلوا کـام تو بُرد آخـــــر رونق اســلامِ تو
برکن این اسباب را از بیخ و بن در دل،این نــار هوس را سرد کن
آتش اندر زن درین حلوا و نان وارهــان خود را ازین بــارگران
شیخ بهایی
در احادیث ائمّه علیهم السّلام،در سخنان بزرگان دین وآیات قرآن کریم،فراوان ذمّ دنیا و دنیا پرستان آمده است که در این مقال،مجال بیان آن سخنان گهربار نیست.
از جهت دیگر اندیشه هایی به نظر متناقض در سخنان همین بزرگان مشــاهده می شود،اگر مولایمان علیu فرموده اند:«الدّنیا و الآخرةُ ضَرّتــانِ»دنیا و آخرت مانند دو زن اند درتصرّف یک مرد،هرگاه به یکی روی آورد آن دیگری از وی روی گرداند و متنفّر شود.رسول گرامی اسلامr چنان اهمّیّتی بسیار به دنیا داده،آن را مزرعه ی آخرت می خوانند:«الدّنیا مزرعة الآخرة»یعنی دنیا می تواند میوه ای دل انگیز چون بهشت الهی و هم نشینی با اولیا و انبیا را دربرداشته باشد و بدون آن امکان پذیر نیست.
حبّ دنیا،گر چه رأس هرخطاست اهل دنیـا را در آن بس خیرهاست
حبّ آن،رأس الخطیّـــات آمدست بین حبّ الشّئ و الشّئ فـرق هست
سیب طعمش قـــوّت دل می دهد گه ز رنگش،طفــل را دل می جهد
عــاقل آن را بهر قوّت می خورد بهر رنگش طفل حسرت می خورد
مثنوی نان و پنیر
از این سخنان به ظاهر متناقض می توان چنین نتیجه گرفت که دنیا از آن جهت زشت و ناپسند می نماید که هدف قرار گرفته،تمامی زندگی،قربانی رسیدن به این هدف شود.آن آدمی که باید در پی کسب کمال باشد،روز و شب کسب مال را پیشه کرده،دین خوش سیما را به مطاع فانی دنیا می فروشند:
همی میردت عیـــسی از لاغری تو دربنـــــــــد آنی که خـرپروری
به دین،ای فرومایه،دنیــــا مخر تو خـــــــر را به انجیل عیسی مخر
مگر می نبینی که دد را بــــه دام نینداخت جــز حرص خوردن به دام؟
بوستان
آن که آخرت و دنیای باقی را واگذارد و جهان فانی را مطلوب خود سازد یوسف خود را به بهایی اندک فروخته است.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
حافظ
بفروخته دین به دنیـــی از بی خبری یوسف که به ده درم فروشی چه خری؟ سعدی ـ مواعظ
لکن اگر دنیا مزرعه و مقدّمه ای برای کسب آخرت(کمال و هدف خلقت)باشد و بدان چون وسیله ای بنگریم،نه تنها مذموم و ناپسند نیست بلکه بسیار پسندیده و مطلوب است.آن چنان که اباعبدالله الحسین u در صحرای نابرابر کربلا آن گاه که خصم دون قصد آغاز جنگ در شب تاسوعا را دارد،از دشمن می خواهد شبی دیگر فرصت داده،جنگ را دیرتر آغاز کنند تا بتواند مناجات دیگری با معبود خود داشته باشد.
سیّدساجدین u در ضمن ادعیه ی خویش خواهان عمر و زندگی برای عبادت اوست.که بر اساس آیات شریف قرآن هدف خلقت جز این نیست:
«وَما خَلَقْتُ الجنَّ وَ الاِنسِ الاّلیعبُدُونِ»ذاریات/56 1
«در روایتی وارد شده که دنیا عبارت است از غافل شدن از یاد خدا،هرچه که انسان را از خدا غافل بسازد،همان دنیای پست است.اگر چه علم بوده باشد که به نظر با ارزش تر از همه چیز می رسد.
با این ارزیابی ممکن است یک انسان با داشتن بزرگ ترین مقام و ریاست در دنیا و با داشتن میلیاردها ثروت و خلاصه با داشتن تمام مزایای زندگی مادّی،چیزی نداشته باشد که سدّ راه او شود.چنان که ممکن است فردی با داشتن تنها یک قطعه حصیر ناچیز دنیاپرست باشد.»2
چیست دنیا از خدا غافل بُدن نی قُماش و نقره و فرزند و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول نعــم مال صالح خوانش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است آب اندر زیـر کشتی پشتی است مثنوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1)بهر این آوردمان یزدان برون ما خلقتُ الانس الاّ یعبدون مثنوی ـ دفتر ششم
خلاصه سخن آ ن که:
«ارزش مادیّات به آن اندازه است که بتواند زندگانی ترا در این دنیا تأمین کند تا به دیگران محتاج نباشی و دست احتیاج و دلّت به دیگران دراز ننمایی و احتیاجات جامعه را به اندازه ی توانایی برطرف نمایی و آن گاه بدانی که این مال دنیا رفتنی است و آن چه که از مال دنیا می توانی بیندوزی عبارت است از نتایج معنوی آن نه متراکم ساختن طلا و نقره»
مکاره می نشیند و محتــــاله می رود
حافظ
بهار84
به نام خدا
زمستان
«هر سال چهار فصل دارد،فصل بهار با شکوفه های زیبا از راه می رسد و پرنده هایی که در زمستان کوچ کرده و رفته اند دوباره بازمی گردند.کم کم بهار جای خود را به گرمای تابستان می دهد.تابستان میوه های آب دار مانندگیلاس،آلبالو، زردآلو،انگور،گلابی،هلو و… همراه خود می آورد.پس از تابستان پاییز برگ ریز از راه می رسد هوا کم کم سرد می شود. برگ ها به رنگ زرد و نارنجی و قهوه ای درمی آیند و درختان لخت می شوند.هوا سردتر و سردتر می شود و زمستان با کوله بار پر از برف و سرما از راه می رسد و برف همه جا را سفیدپوش می کند.حیوانات به خواب زمستانی فرو می روند…»
هرگاه به دانش آموزان موضوعاتی مانند موضوع بالا می دهیم،عموماَ نقطه ی شروع انشا و محتوای مورد نظرشان چیزی درمحدوده ی متن فوق است.یعنی از کل به جزء آمده تا خلاء کمبود اطّلاعات و ضعف خود را با کمک از فصول دیگر پرکنند.این رویه سال های سال است که در بین دانش آموزان ضعیف و متوسّط و بعضاَ دانش آموزان درس خوان متداول می باشد.
نکته ی مهم و اساسی در پایان دادن به این سنّت پوسیده در توصیف های انشایی تغییر زاویه ی دید موضوع و دست یابی به یک نقطه ی شروع جدید است.
اگر زاویه ی دید خود را تغییر دهیم تمام مواردی که در طول زندگی هر روز با آن سروکار داریم و به نظر تکراری و عادی شده اند،شکلی جدید به خود می گیرند.مثلاَ هر کسی در خانه ی محلّ سکونت خود معمولاَ در مکانی مشخّص از اتاق نشسته به امور روزمرّه یا استراحت شبانه می پردازد،حال اگر مکان نشستن خود را تغییر دهد و در مکانی از اتاق که تا به حال ننشسته،قرار گیرد و از آن جا به اطراف بنگرد،همان محیط تکراری و عادی،بدیع و تازه در نظر جلوه می کند.
موضوعات انشا نیز هرچند تکراری باشند با تغییر زاویه ی دید و نقطه ی شروع،جدید و بدیع می شوند.به عنوان مثال همین موضوع زمستان که معمولاَ نقطه ی شروع آن از کل به جزء بوده(یعنی ابتدا،سال و سپس فصل ها را یک به یک توصیف می کنند تا به زمستان یعنی موضوع مورد نظر برسند.)زوایه ی دید خود را به این فصل از جزء به کل قرار می دهیم،همان گونه که شاعر توانمند معاصر مهدی اخوان ثالث در شعر زیبای«زمستان»چنین عمل کرده:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها درگریبان است.
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دیدنتواند،
که ره تاریک ولغزان است
وگر دست محبّت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است.
نفس،کزگرمگاه سینه می آیدبرون،ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است ،پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک؟
…
نه از رومم،نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.
بیا بگشای در،بگشای،دل تنگم.
حریفا! میزبانا! مهیمان سال وماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست،مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی،صحبت سرما ودندان است.
…
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوادلگیر،درها بسته،سرهادرگریبان،دست هاپنهان،
نفس ها ابر،دل هاخسته و غمگین،
درختان اسکلت های بلورآجین،
زمین دل مرده،سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهروماه
زمستان است. مهدی اخوان ثالث-تهران-دی ماه 1334
با امید آن که بتوانیم شادابی های ادبیّات این سرزمین کهن را در کنکاش های جدید بیابیم.
با بدان، بد باش و با نیــکان، نکو
جای گل، گل باش و جای خار،خار
در بیت مذکور سخن از پاسخ دادن بدی ها با بدی است.امّا مسلّم آن که با توجّه به مسائل روحی و روانی،انسان سالم آن نیست که پاسخ هر بدی را به بدی دهد و یقیناً مقصودِ شیخ بزرگوار موارد بخصوص بوده است نه عموم مسائل .همان گونه که در جای دگر سخنی دیگر به میان می آورد.
بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی «اَحْسِنْ اِلی مَنْ اَسا»1
که اشاره به حدیث شریف پیامبراکرمr دارد که فرموده اند:
«أًحْسِنْ إلی مَنْ أَساءَ إِلیکَ»نیکی کن به کسی که به تو بدی کرده است.
«نیکی را نیکی خرکاری است.نیکی را بدی شرمساری است.بدی را بدی سگساری است.بدی را نیکی خاکساری است.این سخن خواجه عبدالله انصاری است.» 2
در گلستان آمده است:
«پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان به فساد من گواهی داده است.گفتا:به صلاحش خجل کن.»
تو نیکو روش باش تابدسگال به نقص تو گفتن نیـابد مجال
چو آهنگ بربط بود مستقیم کی ازدست مطرب خوردگوشمال»3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.فروغی ـ محمّدعلی ـ کلّیّات سعدی ـ بوستان ـ باب دوم (در احسان)ـ ص 271
2.انصاری ـ خواجه عبدالله ـ رسائل جامع ـ به تصحیح و مقابله ی استاد فقید وحید دستگردی ـ چاپ ششم ـ رساله ی مقولات ـ ص 162
3.کلّیّات ـ گلستان ـ باب دوم ـ در اخلاق درویشان ـ ص83.
این همه تأکید،شاید بدان علّت باشد که از سویی عزّت و کرامتِ نفس در آدمی محفوظ بماند و از جهتِ دیگر با توجّه به قانون«کُنش و واکنش»فواید و حسنات آن شامل روحیّات عامل آن شود و…
این جهان کوه است و فعل ما ندا ســوی مـا آیـد نداهـا را صَـدا1
**************
هرکه به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو باز کرد«نظامی»
با این اوصاف بیت مورد بحث حکایت از آن جا دارد که اعمالی،مجالِ پاسخ نیک ندارند.زیرا«هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد.»و«رحم آوردن بر بدان ستم است برنیکان،عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان.
خبیث را چو تعهّد کنی و بنوازی به دولت تو گنه می کند به انبازی»2
چه زیبا مثالی است،مثال واعظ پرآوزه ی شیراز:
«حلم شتر چنان که معلوم است،اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ بَرَد گَردن از متابعتش نپیچد.امّا اگر درّه ای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آن جا به نادانی خواهد شدن،زمام از کَفش درگسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند.
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش وَر ستیزه بَرَد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشت خوی مگوی که زنگ خورده نگرددبه نرمْ سوهان،پاک»3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.مثنوی معنوی ـ تصحیح نیکلسون ـ دفتر اوّل بیت 215.
2.کلّیّات ـ گلستان ـ ص 173 ـ باب8. 3.کلّیّات ـ گلستان ـ ص 188 ـ باب 8
به اختصار این بیت از مقوله ی آن سخنان است که از زبان شمس الدّین محمّدجوینی نیز شنیده ایم.
گر تکبّر می کنی با خواجگان سفله کن
ور تواضع می کنی با مردم درویش کن
پیامبر اکرمr در وصایایشان به ابوذرu می فرمایند:«ای اباذر،هر که با ذرّه ای تکبّر بمیرد،بوی بهشت را نشنود و بیشترین کسانی که به دوزخ متکبّران اند.»امّا با این اوصاف و شدّت وحدّت،این بزرگوار خود می فرماید:«التَّکبُّر مَعَ المُتَکَبِّر صَدَقه.»که بر اساس آن،تکبّر را با همه ی مذموم بودنش،در مقابل انسان متکبّر کاری نیک و پسندیده می دانند.یعنی با چنین بَدانی،بد باش تا عزّت نفس تو محفوظ باشد و با چنین خارهایی هم چون خار خشن و نامهربان باش تا این خار تو را خوار نکند.
چنان که ادامه ی بیتِ مذکور خود گواه این مدّعاست:
دیو بـــا مردم نیامیزد مترس
بل بتــرس از مردمانِ دیوسار
هرکه دد یــا مردمِ بد پرورد
دیر،زود از جان برآرندش دمار
با بدان چنــدان که نیکویی کنی
قتل مار افسانه باشد،جز به مار1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.کلّیّات ـ گلستان ـ ص 188 ـ باب8
با آرزوی توفیق
فراست عسکری
چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش
هیچ دانــا زین معمـّا در جهان آگاه نیست
پیش از هر چیز لازم است توضیح کوتاهی در رابطه با منطقة البروج ارائه شود.سپس به صور فلکی می پردازیم.
نواری از دوازده صورت فلکی مشهور است که دور تا دور آسمان کشیده شده است و اهمّیّت این نوار آن است که مسیر ظاهری خورشید،ماه و سیّارات همواره در درون آن دیده می شود به گمان برخی خورشید هر بخش را در یک ماه می پیماید.در حالی که به نظر اخترشناسان صورت های فلکی منطقة البروج اندازه های مساوی ندارند.برج ها همان ترتیب ماه های ایرانی را دارند:حَمَل(فروردین) ثور(اردیبهشت) جوزا(خرداد) سرطان (تیر) اسد(مرداد)سنبله(شهریور) میزان(مهر) عقرب(آبان) قوس (آذر)جُدّی(دی)دلو(بهمن)حوت(اسفند)
بنات النعش کبری،هفت اورنگ مهین،دختران نعش بزرگ،هفت برادران (بزرگ)،هفت دختران(بزرگ)،هفت داوران،یکی از صور فلکی شمال مجاور قطب شمال که به مناسبت شکل متوهم(شبیه به خرس)بدین نام نامیده شده،از ستارگان او 27 در داخل صورت(بدنه ی خرس)و 8 در حوالی می باشند که از آن جمله 7 ستاره ی بسیار روشن به شکل ملاقه(دُم خرس) در آسمان دیده می شود.
بنات النعش صغری،خرس کوچک،هفت اورنگ کهین، هفت برادران (کوچک)،هفت خواهران(کوچک)،یکی از صور فلکی شمال مجاور قطب شمال،دبّ اصغر در جهت عکس دبّ اکبر قرار داشته و همانند آن بوده امّا کوچک تر است.ستاره ی روشنی در دُمِ آن واقع است که ستاره ی قطبی نام دارد.
خداوند کرسی،خداوند عرش،خداوند منبر،مشتمل بر 55 ستاره ی صورتی از صور فلکی شمال مجاور قطب شمال که همیشه در طرف مقابل دبّ اکبر قرار دارد.تقریباً ستاره ی قطبی فاصله بین این دو را نصف کرده است و ان به صورت زنی است به کرسی نشسته هر دو پای فرو هشته سروتنش به کهکشان کشیده.
گاو فلک،گاو گردون،سوّمین از منطقة البروج و از صور فلکی جنوب .
عِقْد(گردن بند)خوشه ی انگور،ثریّا،نرگسه،نرگسه ی چرخ،شش ستاره ی کوچک که در کوهان گاو جمع شه اند.
سرطان:(خرچنگ)
خرچنگ فلک،چهارمین برج ازمنطقة البروج و آن به شکل خرچنگ است.
شعرای یمانی
درخشان ترین ستاره ی آسمان که در صورت فلکی کلب اکبر(سگ بزرگ،سگ شکارچی)قرار دارد.شعرای شامی یمانی را دو خواهر یا دو خواهران نیز گویند.
صورتی است از منطقة البروج واقع بین میزان و قوس بر طبق افسانه های یونانی برج عقرب،عقربی بوده که جبّار را از قوزک پا گزیده است.جبّار صیّاد آسمان بوده که بعد از گزیده شدن مرده است.هشتمین برج.
قوس
کمان،صورتی از صور فلکی که در کنار برج عقرب قرار دارد.
از صور فلکی شمال به شکل مثلّثی بزرگ و بسیار کم نور،که آن را به شکل مردی تاج بر سر و نشسته بر صندلی تصوّر کرده اند.
نکته ای در باب نقش آسمان و ستارگان در ادبیّات
از دیرباز دیده ی پر سؤال آدمیان بر گستره ی این تاق نیلگون در اندیشه های ژرف فرو رفته هر روز تصوّری و تأمّلی در این زمینه با خود دارد.قدما معتقد بودند زمین مرکز عالم است و همه ی عالم گرد آن می چرخند و عدّه ای بر این گمان که گردش ستاران در زندگی انسان مؤثّر بوده،خیر و شر آدمی را رقم می زند.عبارات و کنایاتی چون:بداختر، بدستاره،در هفت آسمان یک ستاره ندارد و…حاکی از این موضوع خرافه است.به عنوان مثال بعضی بر این عقیده بودندکه اگر طالع کسی بر تاره ی عیّوق باشد از تشنگی در بیابان خواهد مُرد.
چون شبنم اوفتــاده بُدم پیش آفتاب
مِهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
سعدی ـ غزلیّات
گر چه در همان دوراناندیشمندانی چون شاعر بزرگ قرن پنجم ناصرخسرو قبادیانی به خرافه بودن این موضوع تکیه داشته اند.
نکوهش مکن چرخ نیلــوفری را
برون کن زسر بــادِ خیره سری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختـری را
امّا هم اکنون نیز که در عصر صنعت و فن آوری پیشرفته قرار داریم عدّه ای که تعدادشان هم اندک نیست معتقد به این مسائل خرافه بوده،گوش به سخن رندان سودجویی چون فال گیران می دهند.البتّه لازم به ذکر است بعضی موارد یادشده جنبه ی کنایه ای صرف یافته اند و بُعد عقیدتی آن مدّنظر نبوده و نیست که در آن بحثی نخواهد بود.
در آیات و روایات بر تأمّل و تفکّر در آسمان و تأکید بر فواید آن،از قبیل ایجاد وسعت روح،سعه ی صدر و…سخن ها آمده است.امّا در عین حال عقیده بر تأثیر ستارگان در تقدیر آدمی را نیز شرک دانسته اند.مثلاً هنگامی که امیرالمؤمنین u می خواستند به جنگ نهروان بروند شخصی گفت:من منجّم هستم،اوضاع کواکب دلالت می کند که اگر شما در این ساعت حرکت کنید و بروید شکست می خورید و همه کشته می شوید،حضرت به شدّت به او حمله کرد و فرمود:هر کسی که حرف های تو را باور کند باید خدا و قرآن را تکذیب کند.ما وظیفه داریم در کارها به خدا توکّل کنیم،به نام خدا حرکت کنید و هیچ به حرف های این مرد ترتیب اثر ندهید.رفتند و پیروز هم شدند و می دانید که در هیچ جنگی به این سرعت و به این تمامی پیروز نشدند.
در ادبیّات بسیار و زیبا و بجا از ستارگان و سیّارگان سخن به میان آمده است.آن جا که نظامی آن شاعر بزرگ در معراج حضرت رسولe گوید:
نیم شبی کان ملک نیم روز کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد زهره و مه مشعله داریش کرد
گوهر شب را به شب عنبرین گاو فلک برد ز گاو زمین
اوستده پیش کش آن سفر از سرطان تاج و ز جوزا کمر
خوشه کز سنبل تر ساخته سنبله را براسد انداخته
تا شب او را چه قدر قدر هست زهره ی شب سنج ترازو به دست
ریخته نوش از دَم سیسنبری بر دم این عقرب نیلوفری
چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت زهر ز بزغاله خوانش گریخت
یوسف دلوی شده چون آفتاب یونس حوتی شده چون دلو آب
تا به حمل تخت ثریا زده لشکر گل خیمه به صحرا زده
مخزن الاسرار ـ در معراج ـ با تلخیص
شرح شعر پرواز
در پیلـه تــا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کــــــرم را مرغ از فروتنی
تــا چند منزوی در کنج خلـــوتی
در بسته تـــا به کی در محبس تنی
شاعر و نویسنده ی توانا هرگاه دنیای الفاظ،برای بیان اندیشه هایش کوچک و ناتوان از تحمّل بار معانی گردد،یا از نظر سیاسی و موقعیّت های اجتماعی در تنگنا قرارگیرد،یا از آن جهت که«نصیحت در کام خلق چون زهر است»،برای شیرین نمودن این تلخی و… از تمثیل مدد می جوید،تا برای استخراج زرّمعانی از درون معدن جان خود تلاشی کرده باشد.
داستان ارزشمند«موش و گربه»،گنج پرگهر«کلیله و دمنه»بسیاری از غزلیات دل نشین خواجه ی شیراز،«مثنوی معنوی»،کتابی که شیخ بهــــایی آن را قرآنی به لفظ پهلوی می خواند.اشعار وطن پرستانه ای چون دماوندیه ی مرحوم ملک الشّعرای بهار،زمستان مرحوم اخوان ثالث،تمامی داستان ها،حکایات و هزاران هزار نمونه،که به جرأت می توان گفت تمامی آثار ادبی را در بردارد،همه و همه از این مقوله اند.
تمثیل در لغت «مثال آوردن،تشبیه کردن،مانند کردن،صورت چیزی یا حدیثی را به عنوان مثال بیان کردن،داستان آوردن»است ودر اصطلاح علم بدیع «از جمله ی استعارات است،الا آن که این نوع استعاراتی است به طریق مثال.یعنی چون شاعر خواهد که به معنیی اشاره کند،لفظی چند که دلالت بر معنی ای دیگر کند بیارد و آن را مثالِ معنیِ مقصود سازد و از معنیِ خویش بدان مثال عبارت کند.»
دانه ی معنی بگیرد مــرد عقل
ننگرد پیمــانه را چون گشت نقل
شاعران نو و نوشاعران از این آرایه ی ادبی بهره ی فراوان برده اند.چنان که پدر شعر نو،مرحوم علی اسفندیاری معروف به«نیمایوشیج»در اشعار خود هنرنمایی ها کرده است.که شعر«پرواز»(ص 48 کتاب فــــارسی سوم راهنمایی)نمونه ای زیبا از اشعار ایشان است.
شاید برخی در اوّلین برخورد با این شعر آن را خالی از معنا و تنها مناظره ای بین مرغ وکرم بدانند.(چنان که برخی از همکاران بر این گمان اند.)امّا اگر اندکی در نمادی بودن این دو بیندیشیم دریچه ای به دنیای زیبا و عالی معانی به رویمـــان گشوده خواهد شد.
امّا کرم(کرم ابریشم)فراتر از این مسائل می اندیشد.به اندک،جیفه ی دنیای فانی دل خوش وفریفته نمی گردد.همان گونه که مردان بزرگ چشم دل گشوده وهمّت بلند داشته اند ـ که مردان روزگار ازهمّت بلند به جایی رسیده اند.
عمل به قوانین انسانی و پیروی از وجدان پاک و بیدار و برای مسلمانان در معنای اخص پای بندی به قوانین شریعت و چشم پوشی از لذّت گناه(گناه از آن جهت صورت می گیرد،که لذّتی در آن است)چون پیله ای آدمی را در ظـــــاهر محدود می کند.عالی همّتان این پیله را بر افکار و اندام خود حاکم می کنند تا پس از گذشت سالیان یا سپری شدن این دنیای فانی به کمال(هدف خلقت) برسند و پروانگانی زیبا و دیدنی شوند.ایشان تن به ذلّت دنیا و زندگی آن«به هر قیمتی» نداده،مرگ با عزّت را بر زندگی با ذلّت ترجیح می دهند.
درحبس وخلوتم تا وارهم به مرگ یــــا پر برآورم بهر پریدنی
همان گونه که مولایمان اباعبدالله الحسینu شعار پرشور و معروفشان«هَیْهات مِنَّ اَلذِّلَّة»درصحرای نابرابر کربلای پربلا،براین مضمون بوده،رجزخوانی هــــای آن حضرتuدر آن روز دهشت آور با استواری ومتانت خلل ناپذیر همراه است.
اَلْموتُ اَوْلی مِنْ رُکوبِ الْعارِ
«مرگ برتر و بالاتر از پذیرش ننگ وعار است.»
گرچه یزیدیان ایشــان را به خوان پر از دانه ی خود دعوت کرده،به شرط بیعت،حاضر به هر نوع مساعدتی بودند.امّا حضرتu آمده بود تا«وارهد به مرگ یا پر برآورد بهر پریدنی»آن مرغان خانگی،همه را به کیش خود می پنداشتند.غافل از این که پاسخشان چون روز روشن بود.
برو این دام بــر مرغی دگر نِه که عنقا را بلند است آشیانه
«تا آخرین لحظه ها عملش ،حرکاتش،سکناتش،تمامْ،حق خواهی،حق پرستی و موجی از حماسه است.شبِ تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه می دارند:یا کشته شدن یا تسلیم! اظهارمی دارد:«وَاللهِ لااُعْطیکُمْ بِیَدی اِعْطاءَ الذَّلیلِ وَ لا اّفِرُّ فِرارَ الّعَبِیدِ»به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلّت به شما می دهم و نه مثل بردگان فرار می کنم؛مردانه مقاومت می کنم تا کشته بشوم.»
«در روز عاشورا حسینu تا آخرین حدّ مقاومت هم می کند.دیگر وقتی است که به کلّی توانایی از بدنش سلب شده است.یکی از تیر اندازان ستمکار،،تیر زهر آلودی را به کمان می کند و به سوی اباعبدالله می اندازد که در سینه ی ابــــاعبداللهu می نشیند وآقـا دیگر بی اختیار روی زمین می افتد.چه می گوید؟
کسی پیوسته موفّق و شاداب است،که همیشه از لحاظ روحی،معنوی ومقامات عالی انسانی به برترازخود بنگردواندیشه اش براین باشد که،اکنون که او را اشرف مخلوقات قــرار داده انـد،خودرا بدین مقام برساند.
اِذا ماکُنْتَ فی اَمْرٍ مَروم فَلا تَقْنَعْ بِما دونِ اَلنُّجوم
«وقتی در امر مهمّی قرار گرفتی به کمتر از ستارگان راضی مشو.»
بیچاره آن که مایه ی اندک خود را بسیار شمارد و خود را برتر وخلایق را در نظر دون و بی مایه انگارد چنین انسانی دچار غرور و در نتیجه شکست خواهد شد.بلند پروازان پیله به خود تنیده در اندیشه ی پروانه بوده پروانگان را الگو و سرمشق خود قرار می دهند. هم سال ها ی من پروانگان شدند جستند از این قفس گشتند دیدنی
امّا آنان که دیده به مطاع دنیایی دارند(آن را مقصد خود قرار داده اند نه وسیله ی رسیدن به مقصد)چیزی جز رنج عایدشان نمی شود چرا که چشــم حریص آدمی سیری ناپذیر است.
مرغ خانگی ساده لوحانه،دل به مشتی دانه خوش کرده، به گمان خام تغذیه اش را از سوی صاحب خانه عشق و محبّت می پندارد.غافل از آن که عطای هر دانه مرگ مرغ وضیافت صاحب خانه را نزدیک تر می کند.
چه خوش است مرغ وحشی که جفای کس نبیند
من ومــــرغ خانـگی را،بکشند وپـــــــر نبـاشد
آری برخی آن چنان غرق در دنیای کوچک خود گشته اند،که چونان مرغ خانگی، که تمام جهانش در چهار دیواری حیــــات خانه و دستان دانه پراکن صاحبش خلاصه شده،عمری را سپری می کنند و با مغز وروحی کوچک ـ همان گونه که آمده اند ـ می روند.
این دو روز عمر مولایی شویم مــــرغ امّا مرغ دریایی شویم
مرغ دریایی به دریـا می رود مـوج برخیزد به بالا می رود
آسمــان را نور باران می کند خــاک را غرق بهاران می کند
تا به کی در بنـدآب و دانه ای غـافل از قصّاب صاحب خانه ای
فراست عسکری
یک غزلواره از شکسپیر
غزلواره 71
به روز مرگ من
چون ناقوس عبوس را بشنوی
که جهانیان را ندا در دهد
که من از این جهان خوار گریختهام
تا با خوارترین کرمها درآمیزم،
آنگاه دیگر سوگوارم مباش.
نه، چون این ابیات را بخوانی
مبادا دست سرایندهاش را به یاد آری،
چرا که چندان دوستت میدارم
که بهتر آن میدانم فراموشم کنی
تا آنکه غمگنانه در اندیشهام باشی.
آری با تو میگویم
اگر آنگاه که من با خاک در آمیزم
بر این چکامه نگاهی افکندی
مباد نام این بیچاره را ورد زبان سازی.
زنهار که پس از مرگم، جهان فرزانگان
در نالهات بنگرد و ما را هر دو به ریشخند گیرد.
SONNET 71
No longer mourn for me when I am dead
Then you shall hear the surly sullen bell
Give warning to the world that I am fled
From this vile world, with vilest worms to dwell:
Nay, if you read this line, remember not
The hand that writ it; for I love you so
That I in your sweet thoughts would be forgot
If thinking on me then should make you woe.
O, if, I say, you look upon this verse
When I perhaps compounded am with clay,
Do not so much as my poor name rehearse.
But let your love even with my life decay,
Lest the wise world should look into your moan
And mock you with me after I am gone.
از آنجا که غزلواره (سانت) و غزل هر دو قالبی برای سرودههای کوتاه غنایی هستند، مقایسه میان این دو جالب توجه است و میتواند روشنگر بینشهای متجلّی در هر دو قالب باشد. برخی از غزلوارههای شکسپیر از جهانی با غزلیات کلاسیک ایرانی قابل مقایسه است و مضامین مشابهی دارد. اما در کلّ، بر خلاف غزلهای کلاسیک ایرانی که بینشی عرفانی از هستی به دست میدهد و به مضامینی معنوی و آن جهانی میپردازد، غزلوارههای شکسپیر به مضامین ملموس و واقعی «این جهانی» میپردازد و مثلاً هر گاه از معشوق سخن گوید منظورش انسانی واقعی است و نه پدیدهای انتزاعی و یا ملکوتی. آنجا که غزل با تعابیر گوناگون و زبانی سمبلیک به کشف و شهود و سماع و سیاحت در حیطههای عارفانه روح میپردازد، غزلواره شکسپیر با زبان پر ابهام و گاه طنزآمیز، احساسات و اندیشههایی ژرف را درباره پدیدههای ملموس این جهانی بیان میکند.
پدیدههایی چون فنا و میرایی، گذشت بیامان زمان، فریبها و پیچیدگیهای عشق. بنابراین زبان غزلواره، صریح و مشخص است و معانی را با آفریدن تصاویر منتقل میکند و اگر هم ابهامی در کار باشد به دلیل کاربرد کنایه و ابهام است، نه به خاطر تعابیر سمبولیک و استعارههای پیچیده.
برای نمونه، غزلواره 71 شکسپیر را با این غزل مولوی مقایسه کنید:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
جنازهام چو بینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
ترا غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه در زمین فرو رفت که نرست؟
چرا به دانه انسانیت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد؟
زچاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی از آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد
هر دو شعر در ظاهر خطاب به یار دلبندی نوشته شده است و میگوید: وقتی من مردم سوگوارم نباش، چرا که من رها میشوم. اما تشابه مضمونی در همینجا پایان میگیرد. تفاوت اساسی در حالت دو گوینده است. گوینده غزلواره، هر چند ظاهراً معشوق را از سوگواری برحذر میدارد، اما باطناً مرثیهای برای خود سروده که دلسوزی برای خود در آن موج میزند. در بینش شاعرانه او مردمی که او به طعنه «فرزانگان» مینامد عاشقان را به سخره میگیرند. و او هر گاه که از این «جهان خوار بگریزد»تازه باید با «خوارترین کرمها» به سر برد. در شعر او صحبتی از زندگی آن جهانی و با تداوم حیات روح و یا تسلسل حیات به میان نمیآید: آن جهانی در کار نیست و با پایان گرفتن زندگی جسمی و دنیوی، هستی ما پایان میگیرد.
از سوی دیگر، لحن و کلام گوینده غزل مولوی حاکی از مسرتی باطنی و به دور از هر گونه احساس یاس و رقت و حرمان است، چرا که در بینش او پایان زندگی جسمانی، آغاز حیات حقیقی و خاک شدن، راه رستگاری است: «مرا وصال و ملاقات، آن زمان باشد،» «گور پرده جمعیت جنان باشد،» «لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد.» در این غزل، مرگ با چند تصویر گوناگون به آغاز حیاتی دیگر تغییر میشود:
فرو شدن چو بدیدی برآمدن بنگر
یا
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
یا
ترا غروب نماید ولی شروق بود
و
کدام دلو فرو رفت و پر برون نامد؟
از این تعابیر و تصاویر بر میآید که در باور گوینده غزل، حیات جسمانی با حیات روحانی متفاوت و حتی متناقض است. چون جسم را مرگ در رباید، روح به هستیاش ادامه میدهد، و چه بسا با رستگاری و سعادت بیشتر. این دو گانگی حیات جسم و روح ابداً در غزلواره وجود ندارد، در حقیقت تنها تصویری که این شعر از آن جهان ارائه میدهد همین تصویر موحش آمیزش با کرمهای خوار است. حال آنکه در غزل مولوی، مرگ زمان «وصال و ملاقات» است و «گور، پرده جمعیت جنان».
از شکسپیر تا الیوت - سعید سعید پور همراه با تلخیص
معرّفی کتاب
چای با طعم خدا
اثر : سرکار خانم عرفان نظرآهاری
چند شعر زیبا
جز من و خدا نبود
کسی نبود
روزگار رو به راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل این که چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خوا نخواند
تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت:
«تو دعای کوچک منی»
بعد هم مرا
مستجاب کرد
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سال هاست
اسم بازی من و خدا
زندگی است
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازیی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی است
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی است 24/9/1380
خاک خوشبخت
زیر یک سنگ , گوشه ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم , همین
یک کمی خاک که دعایش
پر زدن آن سوی پرده ی آسمان بود
آرزویش همیشه
دیدن آخرین قلّه ی کهکشان بود
خاک هرشب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه ای برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
راستی من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم؟ 14/9/1381
ـ کوله پشتی ات کجاست؟
پاسخ به یک سؤال ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در برنامه ی Word هنگام تایپ فارسی اعداد انگلیسی تایپ می شوند,چه کنیم؟
در نوار منو(نواردوّم در پنجره ی Word زیر نوار آبی رنگ یعنی نوار عنوان) به آدرس زیر بروید:
Tools / Opton / Complex s
سپس با باز کردن کادر Numeral وضعیت Context را انتخاب کرده OK کنید. OK?!!