میرزا قاسم، فرزند میرزا محسن تبریزی، متخلّص و معروف به زاهد تبریزی از سخنوران و شاعران نیمة دوم سدة یازدهم هجری می باشد که در عهد شاه سلیمان صفوی در اصفهان زندگی می کرده است. نسخة خطّی کلّیّات دیوان او شامل غرلیات، قصاید، رباعیات،مثنوی سفینة النجات و منشآت می باشد.وی شیعة اثنی عشری است که ارادت خود را به چهارده معصوم،خصوصاً مولا علی(ع)در جای جای اشعــارش بیان کرده است. غزل های سراسر احساس،قصاید قوی، مادّه تاریخ ها، مثنوی زیبا و نثر شیوای وی بیانگر، ذوق ادبی اوست.
وی را زاهد اصفهانی و زاهد خلوت نشین نیز گفته اند.
دیوان اشعار وی در تابستان 1390 توسّط فراست عسکری دانشجوی کارشناسی ارشد زبان وادبیات فارسی دانشگاه آزاد نجف آباد با استفاده از چهار نسخه خطّی موجود از دیوان ،با راهنمایی دکتر جمشید مظاهری سیچانی و مشاوره دکتر محمّدجواد شریعت، تصحیح و مقابله شد.
09133350137
نهاد:بخشی از جمله که در مورد آن خبری داده می شود.
گزاره:بخش ا زجمله که در مورد نهاد خبر می دهد و فعل جزء اصلی آن است.
بهار آمد و شمشادها جوان شده اند
فعل:جزء اصلی گزاره بوده و دارای زمان(ماضی،مضارع،آینده)است. شناسه؛نشانه ی فعل می باشد.
فعل اسنادی:فعلی که مسند را به نهاد ربط می دهد.
مسند:گروه اسمی(مفهومی)که فعل اسنادی آن را به نهاد اسناد (ربط) می دهد.
شمشادها جوان شده اند.
منادا:کسی یا چیزی که مورد خطاب(ندا)قرار می گیرد.
حرف ندا:حرفی که کسی یا چیزی را با آن مورد خطاب قرار می دهند. ای ـ ایا ـ یا ـ (ا)در پایان کلمه
ای خدا! این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن
ایا شاه محمود کشورگشای! ز من گر نترسی،بترس از خدای
یارب! تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج به بیگانه و خویشان نشوم
سعدیا! گر بکند سیل فنا خانه ی عمـر دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
البتّه شکلی از منادا با تغییر آهنگ است.مثلاً می گوییم:«محمّد! بیا.»
سعدی! اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمّد بس است آل محمّد
مصدر فعل چهار ویژگی دارد:
رفت: 1ـ زمان(گذشته،حال یا آینده) 2ـ شخص(اوّل شخص،دوّم شخص یا …) 3ـ مفرد و جمع بودن
4ـ انجام گرفتن کار یا روی دادن حالت (مفهوم اصلی فعل مورد چهارم است.)
امّا کلماتی نیز هستند که مفهوم اصلی فعل را بدون شخص، زمان و مفرد و جمع بودن دربردارند:
رفتن :1ـ زمان(گذشته،حال یا آینده) 2ـ شخص(اوّل شخص،دوّم شخص یا …) 3ـ مفرد و جمع بودن
4ـ انجام گرفتن کار یا روی دادن حالت (مفهوم اصلی فعل مورد چهارم است.)
این گونه کلمات را مصدر می گوییم.
دیدن ـ شنیدن ـ شدن ـ بودن ـ آمدن ـ خوردن …
«ن»آخر مصدر را نون مصدری گویند.
بن:قسمت ثابت فعل که معنی اصلی آن را دربردارد.
رفتم ـ رفتی ـ رفت ـ رفتیم ـ رفتید ـ رفتند قسمت ثابت «رفت» ؛ «رفت» بن فعل است.
شنــــــاسه:قسمت متغیّر فعــــل که شخص و مفرد و جمع بودن فعل را می شناساند.
شناسه های ماضی: م / ی / ـ یم / ید / ند
شناسه های مضارع: م / ی / د یم / ید / ند
دو نوع بن داریم: بن ماضی و بن مضارع
با بن ماضی؛ فعل های ماضی و آینده و با بن های مضارع؛ فعل های مضارع و امر ساخته می شود.
برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن که نگین پادشـــاهی دهد از کرم گدا را
فعل نهی:فعلی که شنونده را از انجام کاری بازمی دارد. نرو / مرو
مرو ای گدای مسکین به در سرای مولا که علی زند دمادم در خــانه ی گدا را
مفعول:گروه اسمی(کلمه ای)که بعد از آن «را» آمده یا بتوانیم «را» بیاوریم.
گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
ان شاءالله ادامه خواهد داشت...
سری به آرشیو بزنید!!
به نام او که ما را آفریده است
زیبایی های ادبی کلاس اوّل راهنمایی
+ آن هایی که لازم است بیان شوند
تشبیه: مانندکردن چیزی به چیز دیگر به خاطر داشتن ویژگی مشترک
پیراهنش مانند برف سفید است.
ارکان تشبیه
هر تشبیه چهار رُکن دارد:
رُکن اوّل:چیزی که به چیز دیگر شبیه شده است:پیراهن
رکن دوّم:چیزی که چیز دیگر به آن شبیه شده است:برف
رکن سوّم:شباهتی بین آن دو وجود دارد:سفیدی
رکن چهارم:کلمه ای است که تشبیه رکن اوّل و دوّم را برقرارمی کند:مانند
گاهی اوقات شاعر یا نویسنده رکن سوّم و چهارم را حذف می کند:
چشمه ی معرفت
این نوع تشبیه زیباتر است.
تشخیص(شخصیت بخشی):نسبت دادن شخصیت(ویژگی)انسانی به غیر انسان.
ابرها گریه کردند. گریه کردن از ویژگی های انسان است که آن را به ابرها نسبت داده ایم.
سجع:کلماتی که در پایان جمله های نثر می آیند و مانند قافیه در شعر یک یا چند حرف آخرشان مشترک است.
اگر درآیی در باز است و اگر نیایی خدای بی نیاز است. خواجه عبدا... انصاری
نثری که در آن سجع به کار رفته باشد, نثر مسجّع نامیده می شود.
گلستان سعدی بهترین کتاب نثر مسجّع است.
مراعات نظیر:کلماتی که از لحاظی به هم ارتباط داشته و به صورت یک مجموعه یا یک شبکه با هم بیایند.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
جناس:کلماتی که دارای حروفی مشترک از یک جنس باشند: خوار / خار ـ آب / مذاب
به عبارتی همان کلمات هم آهنگ و هم آوا را جناس می گویند.
تلمیح:استفاده از آیات , احادیث , داستان ها و روی دادهای مهمّ تاریخی و…در سخن باعث زیبایی و تأثیر بیش تر بر شنونده می شود. این شیوه ی بهره گیری از کلام را «تلمیح»گویند.
مادر ای آفتاب هستی بخش زیر پایت بهشت جاوید است
مصراع دوّم اشاره به حدیث پیامبر اکرم r دارد: بهشت زیر پای مادران است.
کنایه:سخنی دارای دو معنی نزدیک و دور که ابتدا معنای نزدیک به ذهن می رسد ولی مقصود گوینده, معنای دور آن است.
فلانی دستش کج است.
معنای نزدیک«کج بودن دست» معنای دور و مورد نظر«دزد بودن»
تهیّه و تنظیم:فراست عسکری دبیر ادبیّات/بهمن 87
هوس آفت دین است و دروغ آفت سخن.
فراموشی آفت دانش , ایمان , صبر و بخشش است.
کلمات نسبت به هم:
مترادف(هم معنی) تقریباً دارای یک معنی اند. معرفت/علم/دانش
متضاد(مخالف) از نظر معنی ضدّ هم اند. سیاه/سفید
هم خانواده دارای یک ریشه (عربی)یا دارای یک بن(فارسی)هستند. علم/عالم/معلّم/علوم/… دانش/دانا
هم آوا(متشابه) دارای تلّفظ یکسان امّا نوشتن و معنای متفاوت اند. سهل(آسان)سحل(تراشیدن)
هم آهنگ از نظر معنا و از نظر آهنگ یکسان اند. رأفت/عطوفت
مخفّف یک یا چند حرف آن ها حذف شده،بدون تغییر در معنا کوتاه تر می شوند. اگر/گر ـ سیاه/سیه
دو تلفّظی دارای چند تلفّظ صحیح اند. مَحبّت/مُحبّت ـ آسْمان/آسِمان
سجع در آخر جمله های نثر آمده مانند قافیه در شعر است. هرچه به زبان آید به زیان آید.
قافیه در آخر مصراع ها آمده یک یا چند حرف آخرشان مشترک است اى نام تو بهترین سرآغاز بى نام تو نامه کى کنم باز
ساده تنها دارای یک قسمت اند. قلم/دیوار/دفتر/دست
غیرساده از بیش از یک قسمت تشکیل شده اند. کتاب خانه/سراسر
تهیّه و تنظیم:فراست عسکرى،دبیر ادبیّات فارسى
پیامبر
یهودی ها که احزاب عربستان را جمع کردند.برای جنگ,سلمان پیشنهاد داد, جاهایی که آسیب پذیر است,خندق بکَنند.قبول کردن و شروع.همه,حتّی خود پیامبر.همه عشق کرده بودند از طرح سلمان.انصار و مهاجرین سر این که سلمان فارسی به کدامشان تعلّق دارد با هم مشاجره می کردند که پیامبر گفت:«سلمانُ مِنّا اهلُ البیت»و مشاجره تمام شد.
انتشارات کتاب دانشجو
در نظر اوّل معنا چنان می نماید که«مانند بهار به آرایش و زیبایی ظاهری خود نپرداز.زیرا همان گونه که دست روزگار در بهار طمع می کندوخــــزان آن را از بین می برد،تو را نیز از بین خواهد برد.»
معنای مذکور شاید کامل باشد امّا سؤال برانگیز و نامفهوم است.آیا رسیدگی به خود و زیبایی ناشایست است؟و…
به نظر می رسد،برای روشن نمودن معنای بیت،تکیه و تأکید بر«خویشتن آرایی»و روشن کردن مقصود آن باشد.
با اندک تأمّل،می توان دریافت،مقصود از خویشتن آرایی،آرایش و زیبـــــایی ظـاهری نمی تواند باشد.چنان که در چهارچوب خود پسندیده،نیکو و قابل ستایش است ـ اللهُ جمیلُ وَ یُحشبُّ الجَمال.
امّا ظاهراً مقصود،آشکار ساختن استعدادها و توانایی ها یا مباهات،فخر و تکبّر به امتیازات و خلاصه ی مطلب جلوه گری و خودنمایی باشد.که حاصل آن چیزی جز برانگیخته شدن حسادت ها کینه هاو دشمنی ها نیست.همان گونه که یوسف مصری که زیبـــایی اش ضرب المثل شده است،با ابراز احساسات پدر بزرگوارشان و در نتیجه آشکار نمودن زیبایی صورت و سیرت وی،نــــاخواسته آتشی در خرمن حسادت برادران وی افروخت وآن شد که شنیدیم.
نظامی علیه الرّحمه در مقدّمه ی«لیلی و مجنون»خطاب به حسودان گوید:
این است که گنج نیست بی مــــار هرجـــا که رطـب بــود،بــود خار
هر نامــور که او جــــهان داشت بد نام کنی ز همـــــــرهان داشت
یوسف که زمـاه عِقــــد می بست از حِقــــد بــــرادران نمـی رست
عیسی که دمـــش نداشت دودی می بـــُـرد جفــــای هر جهـودی
احمد که ســـرآمد عــرب بود هـم خسته ی خـــــارِ بـولهب بود
دیراست که تاجهـان چنین است بی نیش مگس کـــــــم انگبین است1
عارف نامی،مولای رومی در داستان«کنیزک و پادشاه»آن جا که زرگر زیبــاروی
(معشوق کنیزک)به تدبیر حکیم غیبی بیمار شده تا عشق کنیزک را از او متوجّه پادشاه سازد.از زبان زرگر چه زیبا دشمن سازیِ امتیازات،جلوه گری ها و خویشتن آرایی ها را به تصویر می کشد.
خون دوید از چشم همچون جویِ او دشمنِ جان وی آمـد رویِ او
دشمن طاووس آمــد پــــــرّ او ای بسی شـه را بکشته فرّ او
گفت مـن آن آهـوم کـز نـــافِ من ریخت آن صیّاد خون صـافِ من
ای من آن روباه صـحرا کـز کمین سر بریدندش بــرای پوستین
ای من آن پیلـی که زخـم پیلــبان ریخت خـونم از برای استخوان2
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.نظامی گنجوی ـ الیاس بن یوسف ـ کلّیّات خمسه نظامی گنجوی(لیلی و مجنون) ـ بامقدّمه ی دکتر معین فرـ چاپ اوّل ـ ص374ـ انتشارات مهتاب ـ سال چاپ 1370.
2.مولانا ـ محمّد بلخی ـ مثنوی معنوی ـ تصحیح نیکلسون ـ چاپ سوم ـ دفتر دوم ـ بیت 207 تا 211 ـ انتشارات بهزاد ـ سال 1368.
گفته اند:«به قدر بود باید نمود.»و خواجه ی بزرگوار،پیرهرات می فرماید:«آن نمای که آنی.»1 امّاآن که خواهد از تیر حسد حاسدان در امان بماند،آن به که به قدر بود هم ننماید.آن گونه که خدای عزّوجلّ رسول خویش را از شرّ حسودان به پناه جویی از خودمی خواند ـ …قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ … وَ مِنْ شَرَِ حاسِدٍ إِذا حَسَد»زیرا رازداری خود از اسباب حصول موفّقیّت است.
«اِسْتَعینُوا عَلی إِنجاحِ الحَوائجِ بالکتمانِ فانَّ کُلَّ ذیْ نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ» پیامبراکرمr
«با مخفی کردنِ رازها به برآمدن نیازها و حوائجتان کمک کنید.زیرا هر دارنده ی نعمتی مورد حسد قرار می گیرد.» 2
گورْ خانه یْ رازِ تو چون دل شود آن مرادت زودتر حاصل شود
گفت پیغمبر که هر که ســـرّ نهفت زود گردد بامرادِخویش جفت3
نیکان همیشه بیش از دیگران مورد حسد واقع شده اند.«… صد چندان که دانا را از نادان نفرت است،نــــادان را از دانا وحشت است.» 4پس آن به که،هر کس گوهر حُسنی دارد،در صندوق استوار رازداری نهـد و بر آن قفل ها زند،تا روزگار و مـردم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.انصاری ـ خواجه عبدالله ـ رسائل جامع(رساله ی واردات) ـ تصحیح استاد وحید دستگردی ـ چاپ ششم ـ ص 32 ـ انتشارات فروغی ـ سال 1371.
2.استادفروزان فر ـ بدیع الزّمان ـ احادیث مثنوی ـ چاپ پنجم ـ ص 3 ـ انتشارات امیرکبیرـ سال 1370.
3.مثنوی معنوی ـ دفتر اوّل ـ بیت 175 و 176.
4. سعدی شیرازی ـ مصلح بن عبدالله ـ کلّیّات(گلستان) ـ تصحیح محمّد علی فروغی ـ چاپ نهم ـ ص137 ـ انتشارات امیرکبیرـ سال 1372
روزگاردر اوطمـع نکنند و در نتیجه حصـول مطلوب و مقصود امکان پذیر شود.زیرا:
دانه باشـــی مرغکـانت برچنند
غنچه باشــی کودکـانت برکنند
دانه پنهــــان کن به کلّی دام شو
غنچه پنهـان کن گیــــاه بام شو
هرکه داد او حُسن خود را در مزاد
صد قضای بـد سوی او رو نهاد
حیله ها و خشم هــا و رشک ها
برسرش ریزد چو آب از مشک هـا
دشمنــان او را ز غیرت می درند
دوستـان هم روزگارش می بـرند
آن که غــــافل بود از کِشت و بهار
او چـه دانـــد قیمت این روزگار
در پنـــاهِ لطف حق باید گریخت
کاو هــزارن لطف بر ارواح ریخت1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.مثنوی معنوی ـ دفتر اوّل بیت 1835 تا 1841
بار آرزوی توفیق
فراست عسکری
به نام خدا
زمستان
«هر سال چهار فصل دارد،فصل بهار با شکوفه های زیبا از راه می رسد و پرنده هایی که در زمستان کوچ کرده و رفته اند دوباره بازمی گردند.کم کم بهار جای خود را به گرمای تابستان می دهد.تابستان میوه های آب دار مانندگیلاس،آلبالو، زردآلو،انگور،گلابی،هلو و… همراه خود می آورد.پس از تابستان پاییز برگ ریز از راه می رسد هوا کم کم سرد می شود. برگ ها به رنگ زرد و نارنجی و قهوه ای درمی آیند و درختان لخت می شوند.هوا سردتر و سردتر می شود و زمستان با کوله بار پر از برف و سرما از راه می رسد و برف همه جا را سفیدپوش می کند.حیوانات به خواب زمستانی فرو می روند…»
هرگاه به دانش آموزان موضوعاتی مانند موضوع بالا می دهیم،عموماَ نقطه ی شروع انشا و محتوای مورد نظرشان چیزی درمحدوده ی متن فوق است.یعنی از کل به جزء آمده تا خلاء کمبود اطّلاعات و ضعف خود را با کمک از فصول دیگر پرکنند.این رویه سال های سال است که در بین دانش آموزان ضعیف و متوسّط و بعضاَ دانش آموزان درس خوان متداول می باشد.
نکته ی مهم و اساسی در پایان دادن به این سنّت پوسیده در توصیف های انشایی تغییر زاویه ی دید موضوع و دست یابی به یک نقطه ی شروع جدید است.
اگر زاویه ی دید خود را تغییر دهیم تمام مواردی که در طول زندگی هر روز با آن سروکار داریم و به نظر تکراری و عادی شده اند،شکلی جدید به خود می گیرند.مثلاَ هر کسی در خانه ی محلّ سکونت خود معمولاَ در مکانی مشخّص از اتاق نشسته به امور روزمرّه یا استراحت شبانه می پردازد،حال اگر مکان نشستن خود را تغییر دهد و در مکانی از اتاق که تا به حال ننشسته،قرار گیرد و از آن جا به اطراف بنگرد،همان محیط تکراری و عادی،بدیع و تازه در نظر جلوه می کند.
موضوعات انشا نیز هرچند تکراری باشند با تغییر زاویه ی دید و نقطه ی شروع،جدید و بدیع می شوند.به عنوان مثال همین موضوع زمستان که معمولاَ نقطه ی شروع آن از کل به جزء بوده(یعنی ابتدا،سال و سپس فصل ها را یک به یک توصیف می کنند تا به زمستان یعنی موضوع مورد نظر برسند.)زوایه ی دید خود را به این فصل از جزء به کل قرار می دهیم،همان گونه که شاعر توانمند معاصر مهدی اخوان ثالث در شعر زیبای«زمستان»چنین عمل کرده:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها درگریبان است.
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را.
نگه جز پیش پا را دیدنتواند،
که ره تاریک ولغزان است
وگر دست محبّت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ؛
که سرما سخت سوزان است.
نفس،کزگرمگاه سینه می آیدبرون،ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است ،پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک؟
…
نه از رومم،نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.
بیا بگشای در،بگشای،دل تنگم.
حریفا! میزبانا! مهیمان سال وماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست،مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی،صحبت سرما ودندان است.
…
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوادلگیر،درها بسته،سرهادرگریبان،دست هاپنهان،
نفس ها ابر،دل هاخسته و غمگین،
درختان اسکلت های بلورآجین،
زمین دل مرده،سقف آسمان کوتاه،
غبارآلوده مهروماه
زمستان است. مهدی اخوان ثالث-تهران-دی ماه 1334
با امید آن که بتوانیم شادابی های ادبیّات این سرزمین کهن را در کنکاش های جدید بیابیم.
بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیـار
بسیار شنیده ایم که دل بستن به دنیا بس مکروه و ناپسند است.دنیاپرستان آدمیانی پست و دور از انسانیت اند.چه دست ها که زدست دنیا بر آسمان و چه ناله ها که از جفای دوران،مایه ی آزار فلک شده است.
دل در این پیــــرزن عشوه گر دهـــر مبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
دنیـا زن پیر است چه باشد ار تو
با پیرزنی انس نگیری دو سه روز ابوسعید
ترک دنیا گیر تا سلطان شـوی ورنه گر چـرخی تو،سرگردان شوی
زهر دارد در درون،دنیا چومـار گر چه دارد در بــرون،نقـش و نگار
زهر این مارِ منقّش،قاتـل است می گریزد زو هرآن کس عاقـل است
مولانا
بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا مرو ای مرد که این طایفه نامردان اند شهریار
آلوده ی دنیــا جگرش ریش تراست آسوده تر است هر که درویش تر است
هر خر که برو زنگی و زنجیری هست چون به نگری بــار براو بیش تر است ابوسعید
نان و حلوا چیست؟اسباب جهان کافت جـــان کهانست و مهــان
آن که از خوف خـدا دورت کند آن که از راه هــدی دورت کند
آن که او را بــــر سر او باختی وز ره تحقیق دور انداخــتی
تلخ کرد این نان و حلوا کـام تو بُرد آخـــــر رونق اســلامِ تو
برکن این اسباب را از بیخ و بن در دل،این نــار هوس را سرد کن
آتش اندر زن درین حلوا و نان وارهــان خود را ازین بــارگران
شیخ بهایی
در احادیث ائمّه علیهم السّلام،در سخنان بزرگان دین وآیات قرآن کریم،فراوان ذمّ دنیا و دنیا پرستان آمده است که در این مقال،مجال بیان آن سخنان گهربار نیست.
از جهت دیگر اندیشه هایی به نظر متناقض در سخنان همین بزرگان مشــاهده می شود،اگر مولایمان علیu فرموده اند:«الدّنیا و الآخرةُ ضَرّتــانِ»دنیا و آخرت مانند دو زن اند درتصرّف یک مرد،هرگاه به یکی روی آورد آن دیگری از وی روی گرداند و متنفّر شود.رسول گرامی اسلامr چنان اهمّیّتی بسیار به دنیا داده،آن را مزرعه ی آخرت می خوانند:«الدّنیا مزرعة الآخرة»یعنی دنیا می تواند میوه ای دل انگیز چون بهشت الهی و هم نشینی با اولیا و انبیا را دربرداشته باشد و بدون آن امکان پذیر نیست.
حبّ دنیا،گر چه رأس هرخطاست اهل دنیـا را در آن بس خیرهاست
حبّ آن،رأس الخطیّـــات آمدست بین حبّ الشّئ و الشّئ فـرق هست
سیب طعمش قـــوّت دل می دهد گه ز رنگش،طفــل را دل می جهد
عــاقل آن را بهر قوّت می خورد بهر رنگش طفل حسرت می خورد
مثنوی نان و پنیر
از این سخنان به ظاهر متناقض می توان چنین نتیجه گرفت که دنیا از آن جهت زشت و ناپسند می نماید که هدف قرار گرفته،تمامی زندگی،قربانی رسیدن به این هدف شود.آن آدمی که باید در پی کسب کمال باشد،روز و شب کسب مال را پیشه کرده،دین خوش سیما را به مطاع فانی دنیا می فروشند:
همی میردت عیـــسی از لاغری تو دربنـــــــــد آنی که خـرپروری
به دین،ای فرومایه،دنیــــا مخر تو خـــــــر را به انجیل عیسی مخر
مگر می نبینی که دد را بــــه دام نینداخت جــز حرص خوردن به دام؟
بوستان
آن که آخرت و دنیای باقی را واگذارد و جهان فانی را مطلوب خود سازد یوسف خود را به بهایی اندک فروخته است.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
حافظ
بفروخته دین به دنیـــی از بی خبری یوسف که به ده درم فروشی چه خری؟ سعدی ـ مواعظ
لکن اگر دنیا مزرعه و مقدّمه ای برای کسب آخرت(کمال و هدف خلقت)باشد و بدان چون وسیله ای بنگریم،نه تنها مذموم و ناپسند نیست بلکه بسیار پسندیده و مطلوب است.آن چنان که اباعبدالله الحسین u در صحرای نابرابر کربلا آن گاه که خصم دون قصد آغاز جنگ در شب تاسوعا را دارد،از دشمن می خواهد شبی دیگر فرصت داده،جنگ را دیرتر آغاز کنند تا بتواند مناجات دیگری با معبود خود داشته باشد.
سیّدساجدین u در ضمن ادعیه ی خویش خواهان عمر و زندگی برای عبادت اوست.که بر اساس آیات شریف قرآن هدف خلقت جز این نیست:
«وَما خَلَقْتُ الجنَّ وَ الاِنسِ الاّلیعبُدُونِ»ذاریات/56 1
«در روایتی وارد شده که دنیا عبارت است از غافل شدن از یاد خدا،هرچه که انسان را از خدا غافل بسازد،همان دنیای پست است.اگر چه علم بوده باشد که به نظر با ارزش تر از همه چیز می رسد.
با این ارزیابی ممکن است یک انسان با داشتن بزرگ ترین مقام و ریاست در دنیا و با داشتن میلیاردها ثروت و خلاصه با داشتن تمام مزایای زندگی مادّی،چیزی نداشته باشد که سدّ راه او شود.چنان که ممکن است فردی با داشتن تنها یک قطعه حصیر ناچیز دنیاپرست باشد.»2
چیست دنیا از خدا غافل بُدن نی قُماش و نقره و فرزند و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول نعــم مال صالح خوانش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است آب اندر زیـر کشتی پشتی است مثنوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1)بهر این آوردمان یزدان برون ما خلقتُ الانس الاّ یعبدون مثنوی ـ دفتر ششم
خلاصه سخن آ ن که:
«ارزش مادیّات به آن اندازه است که بتواند زندگانی ترا در این دنیا تأمین کند تا به دیگران محتاج نباشی و دست احتیاج و دلّت به دیگران دراز ننمایی و احتیاجات جامعه را به اندازه ی توانایی برطرف نمایی و آن گاه بدانی که این مال دنیا رفتنی است و آن چه که از مال دنیا می توانی بیندوزی عبارت است از نتایج معنوی آن نه متراکم ساختن طلا و نقره»
مکاره می نشیند و محتــــاله می رود
حافظ
بهار84
با بدان، بد باش و با نیــکان، نکو
جای گل، گل باش و جای خار،خار
در بیت مذکور سخن از پاسخ دادن بدی ها با بدی است.امّا مسلّم آن که با توجّه به مسائل روحی و روانی،انسان سالم آن نیست که پاسخ هر بدی را به بدی دهد و یقیناً مقصودِ شیخ بزرگوار موارد بخصوص بوده است نه عموم مسائل .همان گونه که در جای دگر سخنی دیگر به میان می آورد.
بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی «اَحْسِنْ اِلی مَنْ اَسا»1
که اشاره به حدیث شریف پیامبراکرمr دارد که فرموده اند:
«أًحْسِنْ إلی مَنْ أَساءَ إِلیکَ»نیکی کن به کسی که به تو بدی کرده است.
«نیکی را نیکی خرکاری است.نیکی را بدی شرمساری است.بدی را بدی سگساری است.بدی را نیکی خاکساری است.این سخن خواجه عبدالله انصاری است.» 2
در گلستان آمده است:
«پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان به فساد من گواهی داده است.گفتا:به صلاحش خجل کن.»
تو نیکو روش باش تابدسگال به نقص تو گفتن نیـابد مجال
چو آهنگ بربط بود مستقیم کی ازدست مطرب خوردگوشمال»3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.فروغی ـ محمّدعلی ـ کلّیّات سعدی ـ بوستان ـ باب دوم (در احسان)ـ ص 271
2.انصاری ـ خواجه عبدالله ـ رسائل جامع ـ به تصحیح و مقابله ی استاد فقید وحید دستگردی ـ چاپ ششم ـ رساله ی مقولات ـ ص 162
3.کلّیّات ـ گلستان ـ باب دوم ـ در اخلاق درویشان ـ ص83.
این همه تأکید،شاید بدان علّت باشد که از سویی عزّت و کرامتِ نفس در آدمی محفوظ بماند و از جهتِ دیگر با توجّه به قانون«کُنش و واکنش»فواید و حسنات آن شامل روحیّات عامل آن شود و…
این جهان کوه است و فعل ما ندا ســوی مـا آیـد نداهـا را صَـدا1
**************
هرکه به نیکی عمل آغاز کرد نیکی او روی بدو باز کرد«نظامی»
با این اوصاف بیت مورد بحث حکایت از آن جا دارد که اعمالی،مجالِ پاسخ نیک ندارند.زیرا«هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد.»و«رحم آوردن بر بدان ستم است برنیکان،عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان.
خبیث را چو تعهّد کنی و بنوازی به دولت تو گنه می کند به انبازی»2
چه زیبا مثالی است،مثال واعظ پرآوزه ی شیراز:
«حلم شتر چنان که معلوم است،اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ بَرَد گَردن از متابعتش نپیچد.امّا اگر درّه ای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آن جا به نادانی خواهد شدن،زمام از کَفش درگسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند.
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش وَر ستیزه بَرَد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشت خوی مگوی که زنگ خورده نگرددبه نرمْ سوهان،پاک»3
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.مثنوی معنوی ـ تصحیح نیکلسون ـ دفتر اوّل بیت 215.
2.کلّیّات ـ گلستان ـ ص 173 ـ باب8. 3.کلّیّات ـ گلستان ـ ص 188 ـ باب 8
به اختصار این بیت از مقوله ی آن سخنان است که از زبان شمس الدّین محمّدجوینی نیز شنیده ایم.
گر تکبّر می کنی با خواجگان سفله کن
ور تواضع می کنی با مردم درویش کن
پیامبر اکرمr در وصایایشان به ابوذرu می فرمایند:«ای اباذر،هر که با ذرّه ای تکبّر بمیرد،بوی بهشت را نشنود و بیشترین کسانی که به دوزخ متکبّران اند.»امّا با این اوصاف و شدّت وحدّت،این بزرگوار خود می فرماید:«التَّکبُّر مَعَ المُتَکَبِّر صَدَقه.»که بر اساس آن،تکبّر را با همه ی مذموم بودنش،در مقابل انسان متکبّر کاری نیک و پسندیده می دانند.یعنی با چنین بَدانی،بد باش تا عزّت نفس تو محفوظ باشد و با چنین خارهایی هم چون خار خشن و نامهربان باش تا این خار تو را خوار نکند.
چنان که ادامه ی بیتِ مذکور خود گواه این مدّعاست:
دیو بـــا مردم نیامیزد مترس
بل بتــرس از مردمانِ دیوسار
هرکه دد یــا مردمِ بد پرورد
دیر،زود از جان برآرندش دمار
با بدان چنــدان که نیکویی کنی
قتل مار افسانه باشد،جز به مار1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.کلّیّات ـ گلستان ـ ص 188 ـ باب8
با آرزوی توفیق
فراست عسکری
چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش
هیچ دانــا زین معمـّا در جهان آگاه نیست
پیش از هر چیز لازم است توضیح کوتاهی در رابطه با منطقة البروج ارائه شود.سپس به صور فلکی می پردازیم.
نواری از دوازده صورت فلکی مشهور است که دور تا دور آسمان کشیده شده است و اهمّیّت این نوار آن است که مسیر ظاهری خورشید،ماه و سیّارات همواره در درون آن دیده می شود به گمان برخی خورشید هر بخش را در یک ماه می پیماید.در حالی که به نظر اخترشناسان صورت های فلکی منطقة البروج اندازه های مساوی ندارند.برج ها همان ترتیب ماه های ایرانی را دارند:حَمَل(فروردین) ثور(اردیبهشت) جوزا(خرداد) سرطان (تیر) اسد(مرداد)سنبله(شهریور) میزان(مهر) عقرب(آبان) قوس (آذر)جُدّی(دی)دلو(بهمن)حوت(اسفند)
بنات النعش کبری،هفت اورنگ مهین،دختران نعش بزرگ،هفت برادران (بزرگ)،هفت دختران(بزرگ)،هفت داوران،یکی از صور فلکی شمال مجاور قطب شمال که به مناسبت شکل متوهم(شبیه به خرس)بدین نام نامیده شده،از ستارگان او 27 در داخل صورت(بدنه ی خرس)و 8 در حوالی می باشند که از آن جمله 7 ستاره ی بسیار روشن به شکل ملاقه(دُم خرس) در آسمان دیده می شود.
بنات النعش صغری،خرس کوچک،هفت اورنگ کهین، هفت برادران (کوچک)،هفت خواهران(کوچک)،یکی از صور فلکی شمال مجاور قطب شمال،دبّ اصغر در جهت عکس دبّ اکبر قرار داشته و همانند آن بوده امّا کوچک تر است.ستاره ی روشنی در دُمِ آن واقع است که ستاره ی قطبی نام دارد.
خداوند کرسی،خداوند عرش،خداوند منبر،مشتمل بر 55 ستاره ی صورتی از صور فلکی شمال مجاور قطب شمال که همیشه در طرف مقابل دبّ اکبر قرار دارد.تقریباً ستاره ی قطبی فاصله بین این دو را نصف کرده است و ان به صورت زنی است به کرسی نشسته هر دو پای فرو هشته سروتنش به کهکشان کشیده.
گاو فلک،گاو گردون،سوّمین از منطقة البروج و از صور فلکی جنوب .
عِقْد(گردن بند)خوشه ی انگور،ثریّا،نرگسه،نرگسه ی چرخ،شش ستاره ی کوچک که در کوهان گاو جمع شه اند.
سرطان:(خرچنگ)
خرچنگ فلک،چهارمین برج ازمنطقة البروج و آن به شکل خرچنگ است.
شعرای یمانی
درخشان ترین ستاره ی آسمان که در صورت فلکی کلب اکبر(سگ بزرگ،سگ شکارچی)قرار دارد.شعرای شامی یمانی را دو خواهر یا دو خواهران نیز گویند.
صورتی است از منطقة البروج واقع بین میزان و قوس بر طبق افسانه های یونانی برج عقرب،عقربی بوده که جبّار را از قوزک پا گزیده است.جبّار صیّاد آسمان بوده که بعد از گزیده شدن مرده است.هشتمین برج.
قوس
کمان،صورتی از صور فلکی که در کنار برج عقرب قرار دارد.
از صور فلکی شمال به شکل مثلّثی بزرگ و بسیار کم نور،که آن را به شکل مردی تاج بر سر و نشسته بر صندلی تصوّر کرده اند.
نکته ای در باب نقش آسمان و ستارگان در ادبیّات
از دیرباز دیده ی پر سؤال آدمیان بر گستره ی این تاق نیلگون در اندیشه های ژرف فرو رفته هر روز تصوّری و تأمّلی در این زمینه با خود دارد.قدما معتقد بودند زمین مرکز عالم است و همه ی عالم گرد آن می چرخند و عدّه ای بر این گمان که گردش ستاران در زندگی انسان مؤثّر بوده،خیر و شر آدمی را رقم می زند.عبارات و کنایاتی چون:بداختر، بدستاره،در هفت آسمان یک ستاره ندارد و…حاکی از این موضوع خرافه است.به عنوان مثال بعضی بر این عقیده بودندکه اگر طالع کسی بر تاره ی عیّوق باشد از تشنگی در بیابان خواهد مُرد.
چون شبنم اوفتــاده بُدم پیش آفتاب
مِهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
سعدی ـ غزلیّات
گر چه در همان دوراناندیشمندانی چون شاعر بزرگ قرن پنجم ناصرخسرو قبادیانی به خرافه بودن این موضوع تکیه داشته اند.
نکوهش مکن چرخ نیلــوفری را
برون کن زسر بــادِ خیره سری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختـری را
امّا هم اکنون نیز که در عصر صنعت و فن آوری پیشرفته قرار داریم عدّه ای که تعدادشان هم اندک نیست معتقد به این مسائل خرافه بوده،گوش به سخن رندان سودجویی چون فال گیران می دهند.البتّه لازم به ذکر است بعضی موارد یادشده جنبه ی کنایه ای صرف یافته اند و بُعد عقیدتی آن مدّنظر نبوده و نیست که در آن بحثی نخواهد بود.
در آیات و روایات بر تأمّل و تفکّر در آسمان و تأکید بر فواید آن،از قبیل ایجاد وسعت روح،سعه ی صدر و…سخن ها آمده است.امّا در عین حال عقیده بر تأثیر ستارگان در تقدیر آدمی را نیز شرک دانسته اند.مثلاً هنگامی که امیرالمؤمنین u می خواستند به جنگ نهروان بروند شخصی گفت:من منجّم هستم،اوضاع کواکب دلالت می کند که اگر شما در این ساعت حرکت کنید و بروید شکست می خورید و همه کشته می شوید،حضرت به شدّت به او حمله کرد و فرمود:هر کسی که حرف های تو را باور کند باید خدا و قرآن را تکذیب کند.ما وظیفه داریم در کارها به خدا توکّل کنیم،به نام خدا حرکت کنید و هیچ به حرف های این مرد ترتیب اثر ندهید.رفتند و پیروز هم شدند و می دانید که در هیچ جنگی به این سرعت و به این تمامی پیروز نشدند.
در ادبیّات بسیار و زیبا و بجا از ستارگان و سیّارگان سخن به میان آمده است.آن جا که نظامی آن شاعر بزرگ در معراج حضرت رسولe گوید:
نیم شبی کان ملک نیم روز کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد زهره و مه مشعله داریش کرد
گوهر شب را به شب عنبرین گاو فلک برد ز گاو زمین
اوستده پیش کش آن سفر از سرطان تاج و ز جوزا کمر
خوشه کز سنبل تر ساخته سنبله را براسد انداخته
تا شب او را چه قدر قدر هست زهره ی شب سنج ترازو به دست
ریخته نوش از دَم سیسنبری بر دم این عقرب نیلوفری
چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت زهر ز بزغاله خوانش گریخت
یوسف دلوی شده چون آفتاب یونس حوتی شده چون دلو آب
تا به حمل تخت ثریا زده لشکر گل خیمه به صحرا زده
مخزن الاسرار ـ در معراج ـ با تلخیص