بس که هر دم شد تواضع کارمان
مدّعی پنداشت بی شک خوارمان
گر تواضع نزد گرگان می کنی
خویش را در کام ایشان می کنی
خر چه داند نکته ای از جان و دل
او که هر دم می رود تا فک به گل
گر گریزی از سگان کهنه چنگ
شیر پندارند خود را یا پلنگ
سنگ برزن بر دهانِ یاوه گو
یا بزن یا جمله ای با ما مگو
فراست عسکری