«جاویدان،جاودان،جاودانه»
واژه هایی که یک معنا و چند شکل شبیه به هم دارند. ص32کتاب سوّم
این واژه ها، از بیان استاد ارجمند دکتر ابوالحسن نجفی در کتاب ارزشمند
«غلط ننویسیم»
گونه / همگون:
هر واژه ای که با واژه ی دیگر از نظر صوری مشابه و از نظر معنایی یکسان باشد به طوری که در متن ثابت بتوان یکی را به جای دیگری به کار برد گونة آن واژه نامیده می شود و آن دو واژه را همگون می گویند، مانند آشیان و آشیانه یا است و هست یا گشتن و گردیدن، چنـــان که می گویند:«گشتن گونة گردیدن است»یا«گشتن و گردیدن همگون اند.»گاهی اصطلاح بدل نیز به معنای«گونه»به کار می رود.مثلاً می گویند:«شنفتن بدل از شنیدن است.»
پنهان / پنهانی
دردِ پنهان فراقم ز تحمّل بگذشت ورنه از دل نرسیدی به زبان
قصّه ی عشق را نهایت نیست صبر پیدا و درد پنهانی سعدی
پشک/پشکل
سرگین گوسفند و بز و بعضی دیگر از چهارپایان / پشگ و پشگل غلط است.
پیرامَن / پیرامون
صورت اوّل در متون قدیم بیشتر کاربرد داشته است.
بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم نفْس را چون مارْ خطِّ نهی پیرامَن کشم
فریدون گفت نقّاشان چیــن را که پیرامون خــرگاهش بدوزند
بدان را نیک دار ای مرد هشیار که نیکان خود بزرگ و نیک روزند سعدی
دگمه / دکمه / تکمه
هر سه واژه به یک معنی و دارای ارزش یکسان اند، امّا دگمه رایج تر و ظاهراً صحیح تر است.
هجده / هیجده / هژده / هیژده
هر چهار صورت صحیح است و هر چهار شکل آن در متون معتبر فارسی به کار رفته است.
جارو / جاروب
هردو واژه صحیح است و هر دو به یک معنی است و در متون معتبر فارسی با ارزش یکسان به کاررفته اند.
جَهاز / جَهیز / جَهیزیه / جَهازیه
به معنای «آن چه از اسباب و اثاث و مال که همراه عروس به خانة شوهر فرستند.»جهاز کلمه ی عربی است و در متون فارسی نیز به کار رفته است:«فردوسی شـــاهنامه به نظم همی کرد و همه امید او آن بود که از صلة آن کتاب جهاز آن دختر بسازد » (چهارمقاله،94) جهیز در عربی صفتِ اسب و به معنای«تندرو و چابک» است،ولی فارسی زبانان آن را به عنوان مُمال و مرادفِ جهاز به کار می برند: خوشتر بُود عروس نکو روی بی جهیز ور دوست دست می دهدت هیچ گو مباش سعدی
امّا جهیزیه و جهازیه از ساخته های فارسی زبانان در دوران متأخّر است.
خار / خاره
نوعی سنگ که به ویژه در ساختمان به کار می رود.
دل خارا ز بیم تیغ او خون گشت پنداری که آتش رنگ خون دارد چو بیرون آید از خارا فرّّخی
سیل سرشک ما ز دلش کین به در نبرد در سنگ خاره قطرة باران اثر نکرد حافظ
خدا / خداوند / خداوندگار
در خرابات مغان نور خدا می بینم این عجب بین که نوری ز کجا می بینم
خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش
جهانیان همه گو منع من کنید از عشق من آن کنم که خداوندگار فرماید حافظ
خدمتکار / خدمتگار
خُسبیدن/خُفتن/خوابیدن/خُفتیدن
در متون قدیم اغلب خفتن و خسبیدن آمده است ولی امروزه این دو بیشتر در نثر ادبی به کار می رود و در زبان رایج، خوابیدن مستعمل است. خفتیدن امروزه به کلّی منسوخ است و در متون قدیم نیز به ندرت استعمال شده است:
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو حافظ
دُنبال / دُنباله
به دنبال غارت نراند سپـاه که خالی بمانَد پسِ پشتِ شــاه
به دنبالة راستان کژ مــرو وگر راست خواهی ز سعدی شنو سعدی
رایگان / رایگانی
در خانه های ما ز عطاهای کفّ او زرِّ عزیز خوارتر از خاکِ رایگان فرخی
اکنون که شنودم از جهان من آن نکته ی خـــوب رایگانی
کی غرّه شود دل حــــزینم زین پس به بهــار بوستانی ناصرخسرو
رُخسار / رخساره
آتش رخسار گل خـــرمن بلبل بسوخت چهرة خندان شمع آفت پروانه شد
دوش می آمد و رخسـاره برافروخته بود تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود حافظ
روان / روانه
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روا باشد کزان میانه یکی کارگر شود
نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستیش کردم روانه حافظ
روشنی/روشنایی/روشنا(ی)
یاد بــــاد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود حافظ
گوشة چشمِ مرحمتْ بر صفِ عاشقان فکن تا شبِ رهروان شود روز به روشناییت سعدی
«در روشَنای بایستادمی و همان افسون هفت بار بگفتمی» (داستان های بیدپای،62)
تُشک / توشک / دُشک / دوشک
به معنای«زیرانداز رخت خواب»اصل این واژه ترکی است و در فارسی آن را به این چهار صورت می نویسند ولی امروزه تُشک رایج تر از بقیه است.
شاد/شادان/شادمان/شادمانه
در مقام صفت یا قید می توانند جانشین یکدیگر شوند:
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد ما به امّید غمت خاط شادی طلبیم حافظ
بس که بر گفته پشیمــــــان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام رودکی
چه لازم است یکی شادمان و من غمگین یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار سعدی
اگر غـــــــم را چو آتش دود بودی جهان تاریک بودی جاودانه
درین گیتی سراســـــر گر بگردی خردمنــدی نیابی شادمانه شهید بلخی
شکیب / شکیبایی
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
تا نباید گَشتنم گِردِ دَرِ کس چون کلید بر درِ دل از آرزو قفلِ شکیبایی زم سعدی
صفحه / صحیفه
هر دو کلمه به یک معنی است و می توان آن ها را به جای یکدیگر به کار برد. امّا در معنای اخص، صفحه به هر یک از دو رویه ی کاغذ و صحیفه به ورق کتاب (که دارای دو رویه است) اطلاق می شود.
غربال / غربیل
معرّب گربال«آلتی دایره وار دارای کف مشبّک برای بیختن آرد و دیگر چیزها»بعضی غربیل را عامیانه می دانند ولی هر دو کلمه در متون معتبر فارسی با ارزش یکسان به کار رفته است:
قرار بر کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دلِ عاشق، نه آب در غربال گلستان
«باد خزان در وزیدن آمـــد…رخسارة برگ زرد شد و نَفَس هوا سرد گشت. از کلة ابر دُر می ریخت و از غربیلِ هوا کافور می ریخت.» سعدی