از باغ مى برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن هاى زمستانى ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را ابرهاى تار تنها به این بهانه که بارانى ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
از کتاب«گریه های امپراطور» سروده ی آقای فاضل نظری متولّد1358